عشق است دیگر ناگهان می آید از راه
باید مدارا کرد با این درد جان کاه
یک باره قلبت می پرد از سینه بیرون
می افتی از بالای برج عقل و ناگاه
دنیا برایت چشمهایی می شود که
پاشیده در آن حلقه های چاله و چاه
سنگ که را بر سینه می کوبی دل ای دل
هر شب جواب این سؤالت می شود آه
دامن به دامن اشک می ریزی به پایش
دستی به نفرین داری و دستی به درگاه
او را به رویا می برد هر شب وگرنه
خیری نمی بیند پلنگ از دیدن ماه
منبع:jomalatziba
:: بازدید از این مطلب : 371
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0