هنگام بامداد ته مانده های دانه های بلورین برف بر روی زمین آرام آرام انباشته می شوند. همه جا سفید است روی زمین، روی درختان، روی برگ ها، روی خانه ها، روی ماشین ها. سفیدی مطلق همه جا را پوشانده است. سر و گوشمان را کامل پوشانده ایم، جز صدای نفس زدن و صدای گام های مان بر روی برف ها صدای چیز دیگری به گوش مان نمی آید.
با اینکه سفیدی و سکوت همه جا را فرا گرفته، اما صدای کودکانی که با برف بازی کنند، شنیده نمی شود، صدای آن مردی که بگوید:«پا....ارو می زنیم» را نمی شنویم. ، آیا همگی در این سرمای نه چندان سوزان، گرما و خواب خانه را به برف بازی زمستانه ترجیح داده اند یا اینکه نه همگی به شهرها مهاجرت کرد ه اند!؟
از روستا کمی دور می شویم، سگان ولگردی را می بینیم که با هم حرکت می کنند و از لابلای برف ها به دنبال غذایی برای خود هستند و با دیدن ما فرار را برقرار ترجیح می دهند .
کمی دورتر چوپانی را می بینیم با گوسفندانش. تعجب می کنیم دراین سرما و برف، گوسفندان این چوپان در اینجا چه می کنند!؟ و چوپان می گوید: « اینها را آورده تا اندک علوفه ی باقیمانده از پاییزرا بخورند.
سگ های این چوپان پارس کنان به سمت مان می آیند. می گوید چند روزی محبوس بوده اند و به همین خاطر است که این چنین به سمت مان حمله ور می شوند.
اما راه رفتن در میان برف ها لذتی است وصف ناپذیر. برف یعنی سفیدی، پاکی، روشنایی و البته برف یعنی برکت زندگی.
دوست عزیزم مصطفی معراجی
:: بازدید از این مطلب : 816
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0