حتی از مرگ ...
نوشته شده توسط : blogkhan

خیلی خستم. نه از این خسته های اخمو. خستگی با تلخ خند. از اون خنده ها که کمتر کسی تشخیصش میده. دلم آرامشم نمی خواد. فقط می خوام که قایق زندگیم حرکت کنه. به کجا؟ مهم نیست . رفتنش مهمه . مهم اینه که تند از کنار همه چی رد شه ...

این روزا حس می کنم که یکی نشسته و داره قایقم رو می رونه. خودم صاحبش نیستم. اصلا کلا صاحب هیچی نیستم. حس تملک ندارم .نه بخودم و نه به کسی یا چیزی. دیگه تسلیم شدم .

فقط می خوام بخوابم چون مدتهاست دیگه دلم غنج نمیره. ذوق نمی کنم. منتظر نیستم. آواز نمی خونم. ساز نمی زنم.

دیگه از هیچی هم نمی ترسم. حتی از مرگ...





:: بازدید از این مطلب : 257
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 25 خرداد 1394 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: