وقت کردی بخون ممنون میشم...
نوشته شده توسط : blogkhan
پسرک نوشت : 

سلام بروبچ

خوبید خوشید ؟

من که خوبم خوووووووب 

امروز میخوام یه چیزایی رو بگم که کاش اینطوری نمیشد

یعنی اینجوری نمینوشتم کاش برعکس اینا میشد فقط (کاش)

من وقتی وارد دبیرستان شدم هیچی از رشته و اینجور چیزا سر در نمی آوردم 

برا همینم مدرسه ای که ثبت نام بودم توش یه رشته داشت

و بدون اینکه من سر در بیارم از رشته توو همون رشتش موندم

(انسانی)سال دوم دبیرستانمو خوندم قبول هم شدم ولی خوشم نیومد از رشته 

تعطیلاتش چن هفته مونده بود به مدارس رفتم مشهد اومدم دیدم داداشم واسم کتابای سال سوم انسانی 

رو گرفته !!!

منم کلی صر و صدا که من نمیخوام برم مدرسه و از این رشته و مدرسش اصلا خوشم نمیاد

گریه و قهر و اینا داداشم کتابارو برد کتاب خونه و پسش داد

منم یه سال نرفتم مدرسه

بعد از این یه سال دوستامو میدیدم که میرن مدرسه من حسودیم میشد که اونا از من جلو میوفتن 

(آخه من شاگرد اولشون بودم)

بعد تعطیلات سال بعد با دوستم رفتیم که من یه مدرسه دیگه ثبت نام کنم .

رفتیم با دوستم یه مدرسه که رشته کامپیوتر داشت معاونشم آشنامون بود (دو سال راهنمایی معلم علوممون بود)

بعد گفت که امسال رشته کامپیوتر برگزار نمیشه (از شانص بد من )

بعد مدیرش یه نگا به پروندم کرد و گفت با این شرایط یه جا بهت معرفی میکنم که به دردت بخوره !!!

معاون مدرسه مارو با ماشینش برد اون مدرسه رفتیم

شرایطو برامون گفت منم قبول کردم (گفت یه سال درس بخونی اینجا دیپلم میگیری قیمت 650 هزار)

منم یه سال خوندم توو رشته تصویر سازی کامپیوتر خوشمم اومد 

قبول هم شدم

امتحانات عمومیمو هم با هزار مکافات که حسش نیست بنویسم گذروندم و دیپلممو گرفتم و 

از اونجایی که کنکور نداشتم رفتم سریع (سریع میگم سریعا )یه دانشگاه رو به روی پارک ساحلی (ههه الکیه پارکش واقعا ساحلی نیست گول نخورید )

خانم منشیش اونجا بود ازش پرسیدم : ببخشید خانم من رشتم تصویر سازی کامپیوتره چه رشته ای میتونم بخونم 

گفت : مهندسی نرم افزار 

گفتم خوبه شرایطش چجوریه ؟

گفت : میری کافینت آقای فلانی اونجا ثبت نام اینترنتی میکنی واس ترم بعدی که بهمن ماهه

گفتم :شهریه چی؟

گفت : از ترمی 800 هزار شروع میشه به بالا 

منو میگی /:

هیچی ثبت نام نکردم رفتم خونه مشورت

داداشم و آبجی بزرگمو زن داداشم خونمون بودن 

بهشون گفتم :

خبببب میخوام یه چیز مهمو بهتون بگم !!!

زن داداشم که استکانای چای دستش بود گفت : 

میخوای ازدواج کنی ؟

آبجیمم گفت : آره ؟

داداشم خشکش زده بود ...

 منم گفتم یکم آبدارش کنم

سرمو انداختم پایین گفتم بگم ؟

همه به من نیگا کردن !!!!

گفتم رفتم دانشگاه گفتن که شرایط اینجوریه ؟!

زن داداشم گفت : گفتم چی میخوای بگی

آبجیم گفت : مسخره 

داداشم گفت : اگه میگفتی زن میخوام یه صورتی میخوابوندم توو صورتت بچه تازه نوزده سالت شده 

هممون خندیدیم خخخخ

بعد گفتن که نه نمیخوای بری شهریه واست سنگینه !!!

منم گفتم از لج تون میخوام برم خدمت سربازی ( اینو گفتم شاید بگن نرو بیا این پول برو دانشگاه)

دیدم که نه داداشم گفت برو ؟"مامانمم اومد گفتم بهش گفت برو خدمت به سلامت ؟؟؟؟

منم فرداش رفتم سریع کارای خدمتمو انجام دادم و تمومش کردم یه ماه دیگم اعزاممه 

(93/10/19)

این همه مقدمه چینی کردم که به اینجا برسمو بگم آینده ای که من میخواسم چی شد 

(خدایا !!! چی میخواستیم چی شد !!! خدایا شکرت )

این امکان داره آخرین پستم باشه شایدم یه پست دیگه بذارم نمیدونم 

ولی همچنان هستم جواب کامنتارو میدم حتما

ممنونم که هستین

خداحافظتون





:: بازدید از این مطلب : 249
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 22 خرداد 1394 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: