مرا به باغ و بهاران چه کار، دور از تو ؟ مرا چه کار به باغ و بهار، دور از تو ؟
بهار آمده اما نه سوی من که نسيم
زند به خرمن عمرم شرار، دور از تو
به سرو و گل نگرايد دل شکستهی من
که سر به سينه زند سوگوار، دور از تو
هم از بهار مگر عشق، عذر من خواهد
اگر ز گل شدهام شرمسار، دور از تو
به غنچه ماند و لاله، بهار خاطر من
شکفته تنگدل و داغدار، دور از تو
نسيمی از نفست سوی من فرست که باز
گرفته آينهام را غبار، دور از تو
گلم خزانزده آيد به ديدگان که بهار
خزانی آمده در اين ديار، دور از تو
دلم گرفت، اگر نيستی برم باری
کجاست جام می خوشگوار، دور از تو؟
چه جای صحبت سال و مه و بهار و خزان؟
که دل گرفتهام از روزگار، دور از تو
حسين منزوی
:: بازدید از این مطلب : 334
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0