درخت
نوشته شده توسط : blogkhan

توي تنهايي يك دشت بزرگ

كه مثل غربت شب بي انتهاست

يه درختِ تن سياهِ سر بلند

آخرين درختِ سبزِ سرِپاست

 

رو تنش زخمه، ولي زخم تبر

نه يه قلب تيرخورده‌ ، نه يه اسم

شاخه هاش پر از پرِ پرنده هاست

كندويِ پاكِ دخيلِ و طلسم

 

چه پرنده ها كه تو جاده‌ي كوچ

مهمون سفره‌ي سبز اون شدن

چه مسافرا كه زير چتر اون

به تن خستگي شون تبر زدن

 

تا يه روز تو اومدي ، بي خستگي

با يه خورجينِ قديميِ قشنگ

با تو نه سبزه ، نه آينه بود نه آب

يه تبر بود ، با تو با اهرم سنگ

 

اون درختِ سر بلند ِ پرغرور

كه سرش داره به خورشيد مي رسه

منم ، منم

اون درخت تن سپرده به تبر

كه واسه پرنده ها دلواپسه

منم ، منم

 

من صداي سبز خاك سربي ام

صدايي كه خنجرش رو به خداست

صدايي كه توي بهت شب دشت

نعره اي نيست ، ولي اوج يك صداست

 

رقص دست نرمت اي تبر به دست

با هجومِ تبرِ گشنه و سخت

آخرين تصويرِ تلخِ بودنه

تويِ ذهنِ سبزِ آخرين درخت

 

حالا تو شمارش ثانيه هام

كوبه هاي بي امون تبره

تبري كه دشمن هميشه‌ي

اين درخت محكم و تناوره

 

من به فكر خستگي هاي پرِ پرنده هام

تو بزن ، تبر بزن

من به فكر غربت مسافرام

آخرين ضربه رو محكم تر بزن

 

از ایرج جنتی عطایی

پ.ن: ابی جان تو این سال ها چی به سرت اومده که از اون شاهکارها رسیدی به این ... ؟





:: بازدید از این مطلب : 477
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1394 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: