شیر هرگز سر نمی کوبد به دیوار حصار
من همان دیوانه ی دیروزم اما بردبار
می توانستم فراموشت کنم اما نشد!
زندگی یعنی همین؛ جبری، به نام اختیار
□ □
مثل تو آیینه ای "من" را نشان من نداد
بعد تو من ماندم و دیوارهای بی شمار
خوب یا بد، با جنـــون آنی ام سر می کنم
لحظه ای در قید و بندم ،لحظه ای بی بند و بار
□ □
من سر ناسازگــاری دارم و چشمـــان تو
جذبه ای دارد که سر را می کشاند پای دار!
فرق دارد معنـی تنهایــی و تنهـــا شدن
کوه بی فاتح کجا و دشت های بی سوار
□ □
جای پایت را اگــر چه برفهـــا پوشانده اند
جای زخمت ماند، شد آتشفشانی بی قرار
:: بازدید از این مطلب : 333
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0