چنان به خشم کشیدی کمان ابرو را
که برق چشم تو لرزانده برج و بارو را
سه تار موی تو افتاده دست طوفان تا
به صحنــه آورد او سمفونی هو هو را
شنیده ام به رقیبم به خنده میگفتی:
که زخم می زنم اما... نمیکشم او را!
چه نسبتی است مرا و تورا که می ترسم
پس از نبـــــرد نیابـــی تــو نـــوش دارو را
شکــــار قاعده دارد...پلنگ می باید
که بی خیال شود چشمهای آهو را
شکار من چه کنم؟ این غرور زخمی من
چگونه می شکند آن طلسم و جادو را؟
بیا قدم بزنیــم و غـــزل سپید کنیم
و بی خیال شویم این همه هیاهو را..
:: بازدید از این مطلب : 323
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0