آنان که بودنت را قدر نمی دانند رفتنت را “نامردی” میخوانند ..
باز هـــــم خیال تومرا "برداشــــت" .. کجا می برد نمیدانم! آهــــای نارفیق .. بازی ات که تمـــــــــام شد.. مرا دوباره .. با همین لباس بی قــــــــراری دیدن دوباره ات.. ... بر سر شعر هـــــــــــایم بنشان !!!
بوسه های غافلگیرکننده آدم را می فرستند به فضا؛ حالا نه راه زمین را به من نشان می دهی، نه با یک بوسه دیگر مرا می فرستی آنقدر دور که دیگر فکر زمین را نکنم.
دلتنگی هایم با صدای تپش های قلب تو پایان می یابند من خودم را ... لحظاتم را با صدای تو کوک کرده ام
بیا
کوکم دارد تمام میشود
تنهایی را دوست دارم...
بی دعوت می اید...
بی منت میماند...
... بی خبر نمیرود...!
همیشــ ـه ...
از پشت بغــ ـل کـردنـت را دوستـــــ ــ ـ تـر داشتــ ـه ام!
همین که عطر تنت دیوانه ام کنـــ ـد
... مــــ ـرا بس است...
دیگر تــــوان حمــــ ـل زنجیـــ ـر سنگیـــ ـن نگــ ـاهت را نــــ ـدارم !
ارام ارام میبوسمت، انقدر که طرح لبهایم، روی تمام بدنت جا بماند! بگذار بدانند اغوش تو،تنها،قلمروی من است
تلخ میگذرد… این روزها را میگویم که قرار است از تو … که آرام جان لحظه هایم بوده ای برای دلم ... یک انسان معمولی بسازم
چه خوش خیال است! فاصله را میگویم! به خیالش تو را از من دور کرده.... نمی داند تــــــــــو جایت امن است! اینجا ... میان دلـــــــــــــــــم ...!
در تقدسِ آغوشت
برای باریدن
تنها به بهانه ای محتاجم
... در پناهِ شانه هایت که باشم
حتی پلک هم نمی زنم
دوستــــ داشتن یعنـــی اونـــــی که اگه صد دفعه هم ناراحتش کنــی
هربـــــار میگه این دفعه آخریــــــه که می بخشمتــــــ
و با اخـــم میــاد توی بغلتــــــــ
بـه لبــــهاي ســاده ات بـيـامـــوز کـه گـــول هـر لبــــي را نخـــورند مــن'ميــدانــم ! روزي لبـهاي کثيفش را باز ميکند، و تـو را هــرزه يـاد ميـکند!